بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 37
کل بازدید : 15354
کل یادداشتها ها : 51
ذهنم خسته است؛
خسته ام از این همه فکر و خیال. پس کی به استقبالت بیایم؟
تک ستاره ی درخشان قلبم! آه که چه کردی با این دل نازک من...!
چه کردی با این دل من که دائم برایت تنگ می شود؟چه کردی.....؟
دوست دارم بنویسم؛ هر چند قلم قدیمی ام با این واژه ها آشناست...
برای تو می نویسم ،
برای تو که در قلب من آشیانه کرده ای،
برای تو که در قلبم ملودی عشق را نواختی،
برای تو که به گل های یاس قلبم جان دادی...
دیگر دلم نمی خواهد آهنگ انتظار و دلتنگی بخوانم
و اشک دوری از تو بر گونه هایم جاری شود؛
اشک زیباست و زیبایی عشق هم به اشک هایش است
اما به شرطی که اشک شوق باشد.
پس من هم دلم می خواهد اشک شوق دیدن تو
بر گونه هایم جاری شود نه اشک دوری از تو...
دلم می خواهد با سبدی پر از گل های سرخ که آنها را معطربه عطر مهتاب کرده ام
به استقبالت بیایم تا آرامش را برروی
قلب عاشقم که این روزها فقط به خاطر تو می تپد پهن کنم...