بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 15266
کل یادداشتها ها : 51
یک روز دلم را برمیدارم و از اینجا میبرم...
شاید به علفزارهایی که در جیب های سوراخم از ترس سقوط
خوشه هاشان را به عریانی رگ هایم آغشته اند..
دلم را یک روز
میبرم کنار برکه
تکه تکه میکنم
برای ماهی ها
یا میپاشم برای
کبوترهایی که از
دورترین روزهای
سال سپیدترند...
آن وقت...
چیزی نخواهم داشت دیگر، تا با کسی قسمت کنم.!