سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفتر تنهایی
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد[14]
 

من دو تا وب دارم. خوشحال میشم به اون هم سر بزنید www.mohammadbita.blogfa.com

  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 14880
کل یادداشتها ها : 51

نوشته شده در تاریخ 90/1/15 ساعت 2:12 ص توسط محمد


روزها و ماه ها و حال یک سال گذشت.

و من بیش از یک سال است با آینه اتاقم دوست شده ام.

در دل تاریکی کوچه بی کسیم از خویش و زندگیم بهش گفتم.

بهش از خودم گفتم آرام آرام گریه کرد.

بهش از یار گفتم همراه با من شروع به گریه کردن کرد.

بهش از تنهاییم و بی کسیم گفتم ترکی برداشت.

بهش از جوانی از دست رفته ام گفتم همراه با من شروع به گریه کردن کرد.

بهش از نابودی عشق گفتم شروع به زار زدن کرد.

بهش از دلتنگیم برای عزیزانم گفتم او هم دلتنگ شد.

بهش از آرزوهایی که پرپر شدن گفتم.

ترکی دیگر برداشت.

بهش از زمانی که با هم یه دنیا داشتیم گفتم در خود شکست و فریادی زد.

بهش از دنیایی گفتم که پر شده از آدمای سنگی و آهن پرست.

این بار آروم و بی صدا باز ترکی برداشت.

مدتی پیش باز از یار بهش گفتم و اینکه الان با کس دیگریست.

آرام آرام اشک هایش روی گونه هایش ریخت.

بهش از دلتنگیم برای یار گفتم از دستهای یخ زده ام گفتم.

کاملا گونه هایش خیس شده بود و چشماش پر از اشک.

بهش از گریه های هر شبم گفتم و بی خوابی هر شب.

بغضش ترکید و باز ترکی برداشت.

بهش از کارهایی که کردم تو این مدت گفتم.

این بار سکوت کرد.

بهش از دوستایی گفتم که روزی بهم نیاز داشتن و حال نیستن در حالی که من ویران شدم.

از روی شرمندگی سرش رو پایین گرفت و قطره ای اشک چکید.

این بار بهش گفتم تو نمیخوای حرفی بزنی؟

سرش رو بالا گرفت گفت چرا حرف دارم.

گفت بعد از این همه بلا بعد از اینکه جوانیت تباه شد.

بعد از این همه زار زدن بعد از بی خوابی هر شبت.

بعد از این همه تنهایی بعد از این همه تحقیر شدن بعد از نابود کردنت.

چرا از یار به من گفتی؟

چرا از دلتنگی یار بهم گفتی؟؟

هیچ می دانی کسی که زمانی یار بود الان یار کیست؟

هیچ می دانی کسی که زمانی غم خوارت بود غم خوار کیست؟

هیچ می دانی اون کسی که شب تا صبح برایش گریه میکنی کجاست و چه کار میکنه؟

هیچ می دانی نشسته و به گریه هایت میخنده؟؟

هیچ می دانی به نابودیت و تباه شدن زندگیت می خندد؟

هیچ می دانی روز مرگت را جشن میگیرد؟؟

تو واسه کسی گریه میکنی که بویی از انسانیت و احساس نبرده.

کسی که زندگیت را نابود کرد و نابود شدنت را دید و کاری نکرد.

آیا ارزش داره دلتنگ کسی بشی که آهن پرسته؟

ارزش داره واسه کسی گریه کنی که به گریه های دلت میخندد؟؟

سرم را پایین انداختم و به فکر فرو رفتم.

این ها را که شندیم نیمی از بدنم شل شد.

گویی فلج شده ام.

نمی دانستم چه بگویم.

آری حق با او بود ولی نیمی از بدنم هنوز با یار بود.

آینه منتظر جوابم بود.

سرم را بالا گرفتم درحالی که اشکهایم دانه دانه سرازیر میشد.

رو به آینه کردم زبانم گرفته بود گویی لال شده بودم.

ناگهان بغضم ترکید و شروع به زار زدن کردم.

آینه که پر از ترک شده بود با دیدن حال زار من از وسط به دو نیم تقسیم شد.

نیمی از من که هنوز با یار بود با نیمی از آینه رفت.

و حال نیمی از آینه ماند و نیمی از من که دیگر حتی با یار هم نیست.

امروز خالی تر از همیشه هستم و تنها تر از تمام روزهای زندگیم.

نمی دانم غروب امروز را می توانم تحمل کنم؟؟

چقدر جالب است حال دلم برای نیمه دیگر آینه تنگ شده است......








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ